پری ها ، دلنوشته های یک دختر

پری ها ، دلنوشته های یک دختر
دلنوشته هایی برای زنان و دختران ، اشعار عاشقانه و مطالبی برای دختران 
نويسندگان

باران با تمام قدرت می بارید انگار میخواست با دستهایش او را بگیرد

او ، اما در فکر ،در دنیای دیگر بود، اصلا حواسش به باران نبود

صدای موزیک او را با خود برده بود

انگار باران صدای گریه ای که در درونش بود را می شنید

اشکهایی که نامریی بودند را می دید

و بغضی که معلوم نبود چه چیز باعثش بود را حس می کرد

باران می کوبید

به دنبالش می رفت تا نگذارد اشک بریزد

اما او انگار باران را نمی دید.

به روبرو خیره شده بود

باران نا امید نشد و همچنان به دنبالش رفت

تا اینکه دخترک برای لحظه ای ایستاد، از ماشین پیاده شد

و چترش را باز کرد

باران همراهش رفت

دخترک برای لحظه ای چترش را بست و به اسمان نگاه کرد

و باران دست نوازش بر گونه دخترک کشید

دخترک خندید و گفت اخرش مرا گرفتی

باشد، گریه نمی کنم

باران نجوا کرد، پس مرا دیدی ؟

دخترک گفت : دیدم ، ولی دوست داشتم نگرانم باشی و به دنبالم بیایی

اخر دلم گرفته بود و دلم میخواست کسی کنارم باشد

باران تا اخر شب کنار دخترک ماند و زمانی که دخترک خوابید ، رفت

صبح که دخترک چشمانش را باز کرد اسمان ابی و افتاب زیبا بود

باران رفته بود، دخترک شاد بود چون دوستی داشت که تنهایش نگذاشته بود

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: باران, اشک, چتر
[ یک شنبه 3 اسفند 1399 ] [ ] [ پری ها ]
.: Weblog Themes By موفقیت , انگیزه و علاقه در کسب درآمد :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ پری ها، ویژه دختران و زنان ایران زمین خوش آمدید
لینک های مفید
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 141
بازدید کل : 8031
تعداد مطالب : 116
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1